07-31-2009, 05:11 PM
در اين مورد كه در ايران اكثراً (از جمله خودم!) بدون توجه به علاقشون و تنها با توجه نظام فکری مدرک گرایی که متاسفانه در خانوادهها و اجتماع بشدت جا افتاده به تحصیل در رشته دیگری مجبور میشن با شما کاملاً موافقم دوست عزیز من آقای افشارپور.
ولی چه میشه کرد. یادمه یه موقع به شوخی به یکی از دوستام گفتم: "اگر آدم رشته مورد علاقش رو در رتبه پایین ترین دانشگاه واحد پشت کوه آباد (فقط شوخی بود، ببخشید) هم که شده بره بخونه بهتره تا اینکه مثلاً لیسانس آبدارچیگری شریف رو که دولتی قبول شده بره و بخونه".
لااقل این که دست ماست. با اینکه پایه علمی یک دانشجو در هر رشته تحصیلی دانشگاهی عملاً در دوره لیسانس ریخته میشه و دانشگاههای با رتبه پایین و غیر استاندارد حقیقتاً لطمات سنگینی به این پایه میزنند ولی بهرحال در دوره کارشناسی ارشد و حتی خود دوره لیسانس واقعاً میشه این ضعفها رو آدم خودش با کمی تلاش بیشتر جبران کنه و بخاطر وجود نیروی عشق و علاقه راه خودش رو باز کنه و پیش میره.
اما وای بحال اونموقع که آدم ببینه عمرش رو گذاشه روی رشتهای که دوست نداره و فقط بخاطر تحمیل خانواده و اجتماع و شرایط و بقول خودمون برای پرستیژش رفته خونده و تازه حالا مجبوره با اون رشته کار هم کنه!!!. هر چند بازار کارش هم عالی باشه. حالا پول نسبتاً راحت بدست میاد اما لحظه به لحظه اون آدم شکنجست.
بعنوان مثال در زندگینامه انیشتین آمده که وقتی که او نظریه نسبیت خاص رو در سال 1905 ارایه کرد در یک آپارتمان به سختی زندگی می کرد و تازه کارش هم با پارتی بدست آورده بود. اون حتی نمیتونست یه ساعت واسه اتاقش بخره!!!. این جمله خود آلبرت انیشتین عزیز که به همسرش در اونموقع گفته و من از کتاب "زندگینامه آلبرت انیشتین" نوشته فلیپ فرانک گرفتم: (باور کنید!!!)
"من با نظریه نسبیت خاصم در هر گوشه از فضا یه ساعت کاشتم ولی حالا نمی تونم واسه اتاق خودم یه ساعت بخرم!!!"
هیچ چیز بدتر از بی علاقگی نیست. شاید اصلاً این جمله رو بعنوان امضاء زیر اسم کاربریم گذاشتم.
ولی چه میشه کرد. یادمه یه موقع به شوخی به یکی از دوستام گفتم: "اگر آدم رشته مورد علاقش رو در رتبه پایین ترین دانشگاه واحد پشت کوه آباد (فقط شوخی بود، ببخشید) هم که شده بره بخونه بهتره تا اینکه مثلاً لیسانس آبدارچیگری شریف رو که دولتی قبول شده بره و بخونه".
لااقل این که دست ماست. با اینکه پایه علمی یک دانشجو در هر رشته تحصیلی دانشگاهی عملاً در دوره لیسانس ریخته میشه و دانشگاههای با رتبه پایین و غیر استاندارد حقیقتاً لطمات سنگینی به این پایه میزنند ولی بهرحال در دوره کارشناسی ارشد و حتی خود دوره لیسانس واقعاً میشه این ضعفها رو آدم خودش با کمی تلاش بیشتر جبران کنه و بخاطر وجود نیروی عشق و علاقه راه خودش رو باز کنه و پیش میره.
اما وای بحال اونموقع که آدم ببینه عمرش رو گذاشه روی رشتهای که دوست نداره و فقط بخاطر تحمیل خانواده و اجتماع و شرایط و بقول خودمون برای پرستیژش رفته خونده و تازه حالا مجبوره با اون رشته کار هم کنه!!!. هر چند بازار کارش هم عالی باشه. حالا پول نسبتاً راحت بدست میاد اما لحظه به لحظه اون آدم شکنجست.
بعنوان مثال در زندگینامه انیشتین آمده که وقتی که او نظریه نسبیت خاص رو در سال 1905 ارایه کرد در یک آپارتمان به سختی زندگی می کرد و تازه کارش هم با پارتی بدست آورده بود. اون حتی نمیتونست یه ساعت واسه اتاقش بخره!!!. این جمله خود آلبرت انیشتین عزیز که به همسرش در اونموقع گفته و من از کتاب "زندگینامه آلبرت انیشتین" نوشته فلیپ فرانک گرفتم: (باور کنید!!!)
"من با نظریه نسبیت خاصم در هر گوشه از فضا یه ساعت کاشتم ولی حالا نمی تونم واسه اتاق خودم یه ساعت بخرم!!!"
هیچ چیز بدتر از بی علاقگی نیست. شاید اصلاً این جمله رو بعنوان امضاء زیر اسم کاربریم گذاشتم.
[SIZE=1][SIZE=1]...And, it was man's job to understand how it worked[/SIZE][/SIZE]