04-18-2009, 07:27 PM
مایه باررفتیم یه منطقه ای به نام نکارمن که پرخرس بود.همه ی بچه هابعدازیه رصدطولانی تویه چادر جمع شده بودن تا خستگی درکنن وبعضیهاهم برای شادکردن بقیه کارهای جالبی انجام میدادند.تلسکوپها10متراونورتراز پادربود ومن بی خبراز دنیا تنها جرم میزدم!!!!چندبار حس کردم که ازپشت سرم صدایه خرخر میاد ولی گفتم احتمالا یکی ازبچه هاداره مسخره بازی درمیاره ؟! :wink: امابعدصدانزدیکترشد.منم عصبانی رفتم سربچه هادادزدم که:این چه وضعیه؟!یه دفعه دیدم همه خوابن !!!!!! دادوفریادکردم که خرس اومده همه چنان ازجاشون پریدن ورفتن تویه ماشین که هرچی چرنده وخزنده وپرنده تایک کیلومتری بود دررفت! بعدکه چراغ انداختیم دیدیم یه چیزی داره درمیره!!!!!!!!! ماهم گازه مونو گرفتیم ساعت 3 بامداد ازروی تپه هایه بدونه جاده تلق-تلوق اومدیم پایین ! :wink: جالبه که بدمنین اونشب مافقط 10تادختر بودیم به همراهه راننده ی پیرمون! :wink: تازه بعدشم کلی اتفاقه دیگه افتاد!