خاطره ای که من دارم مربوط به پارساله ، چند ماه بود که منتظر زحل بودم ، می خواستم چشمی و فیلترهای جدیدم را امتحان کنم
یک روز صبح خیلی زود که هوا هنوز تاریک بود ، بنظرم رسید طلوع کرده ، هیجانزده از دیدنش پس از چند ماه انتظار ،با تاپ و توپ
تلسکوپ را بالا بردم ، ولی خیلی عجیب بود ، هرچه بزرگنمایی می دادم ، حلقه ها ظاهر نمی شدند !
در بالاترین بزرگنمایی هم ، دقیقا یک نقطه بود ، بالاخره سرم را از چشمی برداشتم و موقعیت آن را سنجیدم
شرم آور بود : من زحل را با نگهبان شمال اشتباه گرفته بودم ! (توضیح : هردو زرد رنگند)
البته اونجا کسی نبود که سوتی منو ببینه برای همین ، این تاپیکو که دیدم ، گفتم بیام ماجرا رو تعریف کنم لاقل اینجا آبروم بره !
یک روز صبح خیلی زود که هوا هنوز تاریک بود ، بنظرم رسید طلوع کرده ، هیجانزده از دیدنش پس از چند ماه انتظار ،با تاپ و توپ
تلسکوپ را بالا بردم ، ولی خیلی عجیب بود ، هرچه بزرگنمایی می دادم ، حلقه ها ظاهر نمی شدند !
در بالاترین بزرگنمایی هم ، دقیقا یک نقطه بود ، بالاخره سرم را از چشمی برداشتم و موقعیت آن را سنجیدم
شرم آور بود : من زحل را با نگهبان شمال اشتباه گرفته بودم ! (توضیح : هردو زرد رنگند)
البته اونجا کسی نبود که سوتی منو ببینه برای همین ، این تاپیکو که دیدم ، گفتم بیام ماجرا رو تعریف کنم لاقل اینجا آبروم بره !