12-04-2008, 09:03 PM
هیچ وقت یادم نمیره اولین باری که رفتم رصد با گروه خودمون بیرون به قصر بهرام، دائم منتطر بودم برسیم. هوا در تهران کاملاً ابری بود. پیشبینی نمیتونستیم کنیم با ابر رو برو میشیم یا آسمون پرستار. قبلاً آسمون رو با دیدگاهی که اون موقع داشتم ندیده بودم.حتی در مینی بوس هم ابر میدیدم. شب شد و نا تازه داشتیم میرسیدیم قشر بهرام. ولی قبل از اون ابرها کنار رفتن. من اول متوجه نشدم...چند لحظه بعد که خواستم آسمون رو ببینم چیزی چشمم رو به خودش جلب کرد. کاملاً آشنا بود! ولی پر نور...و با شکوه!
دب اکبر! و از اون ور مینی بوس خوشهی پروین! و باز چراغهای مینی بوس روشن شد و من منتظر موندم. این تازه اول شگفت زده شدن من بود! وقتی رسیدیم...هوا کاملاً صاف بود. نگاهی به بالا انداختم. نخواستم نگاه اولم ناقص بشه. وسائل رو که بردم بالای بام و گذاشتم کناری، چیزی که میدیدم واقعاً گیجم کرده بود. من هیچ صورت فلکی رو نمیتونستم پیدا کنم. زیبا بود و با شکوه. تا اون موقع هنوز قشر بهرام گرفتار آلودگی نوری الانش نشده بود.
هیجان زده بودم. از طرفی بارش جوزایی بود و واقعاً نمیدونستم باید با صدای بچهها از جا بپرم یا خودم رو بزنم به کری و فقط محو تماشا بشم. دوربین کوچیک 8*10 روسی داشتم و دارمش و خواهم داشت. وقتی صورتهای فلکی و محیط اطراف ستارهها و مناطق مشهور رو که میدیدم واقعاً هیچ چیز رو نمیتونستم تشخیص بدم. بینهایت زیبا و نورانی. آسمان واقعاً پرستاره.
کار به اینجا ختم نشد...تقریبا غیر از من و چند تا از دوستان دیگه که با گروهاهی دیگه اومده بودند همه خواب بودند. و من یک فرصت هم داشتک خلوت کنم با خودم و از تلسکوپ گروهمون 6 اینیچی بازتابی فاجعهی صاایران بود!؟ ولی 6 اینچ برای دیدن گذر «یو» از جلوی مشتری در حد تشخیصش کافی بود. از سرما نمیدونستم باید چی کار کنم! جا نبود برای استراحت. تا صبح بیدار بودم و برای خودم 250 تایی شهاب رو که گاهاً دوتایی و موازی میاومدن یا آذرگویهای زیبا رو رصد میکردم. خستگی و تشنگی داغونم کرده بود. ولی هیچ وقت این بهترین رصد خودم رو فراموش نمیکنم.
الان خیلی گرفتار کار و دوباره دانشگاه و این جور چیزها شدم. دلم برای رصد سخت زمستونی تنگ شده.
دب اکبر! و از اون ور مینی بوس خوشهی پروین! و باز چراغهای مینی بوس روشن شد و من منتظر موندم. این تازه اول شگفت زده شدن من بود! وقتی رسیدیم...هوا کاملاً صاف بود. نگاهی به بالا انداختم. نخواستم نگاه اولم ناقص بشه. وسائل رو که بردم بالای بام و گذاشتم کناری، چیزی که میدیدم واقعاً گیجم کرده بود. من هیچ صورت فلکی رو نمیتونستم پیدا کنم. زیبا بود و با شکوه. تا اون موقع هنوز قشر بهرام گرفتار آلودگی نوری الانش نشده بود.
هیجان زده بودم. از طرفی بارش جوزایی بود و واقعاً نمیدونستم باید با صدای بچهها از جا بپرم یا خودم رو بزنم به کری و فقط محو تماشا بشم. دوربین کوچیک 8*10 روسی داشتم و دارمش و خواهم داشت. وقتی صورتهای فلکی و محیط اطراف ستارهها و مناطق مشهور رو که میدیدم واقعاً هیچ چیز رو نمیتونستم تشخیص بدم. بینهایت زیبا و نورانی. آسمان واقعاً پرستاره.
کار به اینجا ختم نشد...تقریبا غیر از من و چند تا از دوستان دیگه که با گروهاهی دیگه اومده بودند همه خواب بودند. و من یک فرصت هم داشتک خلوت کنم با خودم و از تلسکوپ گروهمون 6 اینیچی بازتابی فاجعهی صاایران بود!؟ ولی 6 اینچ برای دیدن گذر «یو» از جلوی مشتری در حد تشخیصش کافی بود. از سرما نمیدونستم باید چی کار کنم! جا نبود برای استراحت. تا صبح بیدار بودم و برای خودم 250 تایی شهاب رو که گاهاً دوتایی و موازی میاومدن یا آذرگویهای زیبا رو رصد میکردم. خستگی و تشنگی داغونم کرده بود. ولی هیچ وقت این بهترین رصد خودم رو فراموش نمیکنم.
الان خیلی گرفتار کار و دوباره دانشگاه و این جور چیزها شدم. دلم برای رصد سخت زمستونی تنگ شده.
Science is a way of trying not to fool yourself. The first principle is that you must not fool yourself, and you are the easiest person to fool. Richard Feynman