هفت آسمان
#11
طبقه را به معنی لایه می باشد
مثلا در حال حاضر برای ما جبار بالای سرمان است ولی برای آمریکا زیر پایشان ولی در کل بالای سر کره زمین است ......
طبقه را هم می توان به منظور لایه ها عالم در نظر گرفت یا حتی ( به نظر شخصی بنده ) به معنی لایه های درک ما از عالم ، مثلا لایه اول را عالم مادی بدانیم و لایه دوم را ماده تاریک و .... که فقط لایه اول را شناخته ایم و همانطور که می دانیم ستارگان و ... همه از ماده اند پس جز آسمان اول
پاسخ
#12
من تو این که میگید رازی در هفت اسمان نهفته است کاملا با شما هم عقیده هستم.علاوه بر قران ما در روایات معصومین داریم که مثلا در اسمان چهارم ...ودراسمان هفتم... .پس این اسمان ها واقعا وجود دارن که معصومین ماراجع به اونها با مردم سخن گفتند و بر اساس عقاید مردم قدیم در قران نیومدنالبته من این روایات رو دقیق یادم نمیاد.من این روایت هارو پیدا می کنم و به زودی در این پست می گذارم
قلمروی حکومت من در اسمان است "بتهوون"
پاسخ
#13
و اما آیه ی 12 سوره طلاق :
خدا کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن ها را و فرمان خدا در میان آنها فرود می آید تا بدانید خدا به هر چیزی تواناست و این که علم او همه چیز را احاطه کرده است .

یک سوال :
چرا ایشان گفته از زمین نیز همانند آن ها را ؟؟
پاسخ
#14
البته بهتره آیات رو از روی عربی تفسیر بشن
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا
مثلا در آیه فوق گفته زمین هم مثل آسمان ها آفرید .... نمی توان با اطمینان گفت زمین هفت تا است ... باید دید منظور دقیق از هفت آسمان چیست تا در مورد زمین نیز بتوان اظهار نظر کرد
ولی ابتدایی ترین تفسیر این است که د آن زمان مردم فقط عطارد ، زهره ، مریخ ، مشتری و زحل و زمین و ماه رو میشناختند و خدا تمام آنها را مانند زمین فرض کرده و این آیه نازل شده ( البته برای اعراب اون موقع ) ولی من با این نظر مخالفم ....
پاسخ
#15
خب در این باره فرضیات زیادی وجود داره : برخی 7 نژاد انسانی و برخی 7 لایه از زمین و برخی 7 سیاره شبیه به زمین و ... را گفته اند
همانطور که در شعری از فردوسی : << ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شش شد و آسمان گشت هشت >>
در این شعر فردوسی به هفت طبقه بودن زمین و آسمان اشاره می کند که ظاهرا لایه های جوی و لایه های زمین را در نظر داره و این مطمئنا غلط است

و اما ترجمه آیه
(آیه 12 سوره طلاق) اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا

خداست آن که هفت آسمان و همانند آنها زمین بیافرید فرمان او میان آسمانها و زمین جاری است تا بدانید که خدا بر هر چیز قادر است و به علم بر همه چیز احاطه دارد

ترجمه فولادوند
خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید. فرمان [خدا] در میان آنها فرود مى‏آید، تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست، و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است.

ترجمه مجتبوی
خداى همان است که هفت آسمان و از زمین همانند آن- هفت زمین- بیافرید فرمان [او] میان آنها فرو مى‏آید- جارى است- تا بدانید که خداى بر هر چیزى تواناست و دانش خدا همه چیز را فراگرفته است.

ترجمه مشکینی
خداست که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها (هفت عدد کره زمین، یا هفت طبقه زمین، یا هفت اقلیم از سطح کره زمین بیافرید)، اراده حتمى (مبدأ واجب در آفرینش آنها بر حسب ترتیب خلقت) در میان آنها (از نخستین مخلوق ممکن تا آخرین مراتب آن به تدریج) فرود مى‏آمد (تا همه را هست نمود)، و فرمان (حاکم حقیقى به فرشتگان) در میان آنها (درباره تدبیر و تصرف و تنظیم نظام اتم آنها) همواره فرود مى‏آید، تا بدانید که خداوند بر هم

ترجمه بهرام پور
خدا کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را. فرمان [خدا] در میان آنها فرود مى‏آید [و تدبیر مى‏کند] تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و این که علم او همه چیز را احاطه کرده است

و اما تفسیر :
تفسیر المیزان ‌صفحه‌ى 547 :
جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ" بر مى‏آید که مراد از" مثل" مثلیت عددى است، یعنى همانطور که آسمان هفت تا است، زمین هم مثل آن هفت تا است، حال باید دید منظور از هفت تا زمین چیست؟ در این باب چند احتمال هست: اول اینکه بگوییم منظور از هفت تا زمین هفت عدد از کرات آسمانى است، که ساختمانش از نوع ساختمان زمینى است که ما در آن زندگى مى‏کنیم. دوم اینکه بگوییم منظور از آن تنها زمین خود ما است، که داراى هفت طبقه است، که (چون طبقات پیاز) رویهم قرار دارند، و به تمام کره احاطه دارند، و ساده‏ترین طبقاتش همین طبقه اولى است که ما روى آن قرار داریم. سوم اینکه‏ بگوییم منظور از زمین‏هاى هفتگانه اقلیم‏ها و قسمت‏هاى هفتگانه روى زمین است، که (علماى جغرافى قدیم) بسیط زمین را به هفت قسمت (و یا قاره) تقسیم کرده‏اند این چند وجه وجوهى است که هر یک طرفدارانى دارد، و چه بسا با مراجعه به مطالبى که در تفسیر سوره حم سجده گذشت، بتوان به احتمال چهارم دست یافت. و چه بسا گفته باشند که مراد از جمله" وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ"، این است که خداى تعالى از زمین چیزى خلق کرده، مثل آسمانهاى هفتگانه، و آن عبارت است از انسان که موجودى است مرکب از ماده زمینى، و روحى آسمانى، که در آن روح نمونه‏هایى از ملکوت آسمانى است
_________________________________________
مطالعه بیشتر :
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=18395&AyeID=5229
پاسخ
#16
اقای دکتر رضا منصوری در اخرین شماره ی مجله ی نجوم گفته اند که منظور از هفت اسمان می تواند تقسیم بندی نوین کیهان ما باشد.یعنی همونطور که ما با حرکت در فضا در مخروط زمان حرکت می کنیم از هفت قسمت می گذریم که این ممکن است همان هفت اسمان باشد.
1-عالم مدرن
2-میدان دوردست هابل
3-میدان بسیار دور دست هابل
4-نخستین کهکشان ها
5-نخستین ستاره ها
6-عصر تاریک
7-دوره ی تابش
قلمروی حکومت من در اسمان است "بتهوون"
پاسخ
#17
سوره اسراء / آیه 44

<< تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا >>

هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش می کنند و هيچ موجودی نيست جز آنکه او را به پاکی می ستايد ، ولی شما ذکر تسبيحشان را نمی فهميد او بردبار و آمرزنده است

ترجمه فولادوند
آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مى‏گويند، و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مى‏گويد، ولى شما تسبيح آنها را درنمى‏يابيد. به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است.

ترجمه مجتبوی
آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كه در آنهاست او را به پاكى مى‏ستايند، و هيچ چيز نيست مگر آنكه او را به پاكى ياد مى‏كند و مى‏ستايد و ليكن شما تسبيح آنها را درنمى‏يابيد. همانا او بردبار و آمرزگار است.

ترجمه مشکینی
آسمان‏هاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مى‏گويند و هيچ چيزى (از جماد و نبات و حيوان و بالاتر از آنها) نيست مگر آنكه (به زبان قال كه بشر عادى نمى‏شنود، و به زبان حال) با ستايش (از كمالات) او را تسبيح مى‏گويد (چرا كه وجودش دلالت بر وجود، امكانش حكايت از وجوب، حدوثش دلالت بر قدم، نقصش حكايت از كمال، حدّش گويايى از نامحدود بودن او دارد) و لكن شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد (از فهم تسبيح قولى قاصر و در عدم فهم تسبيح حالى مقصّريد)، حقّا كه او بردبار و آمرزنده است (مهلت مى‏دهد تا بفهميد، و مى‏آمرزد اگر نفهميد)

ترجمه بهرام پور
آسمان‏هاى هفتگانه و زمين و هر كس در آنهاست او را تسبيح مى‏گويند، و هيچ موجودى نيست مگر اين كه به ستايش او تسبيح مى‏گويد، ولى شما تسبيحشان را نمى‏فهميد. به راستى كه او بردبار و آمرزنده است

تفسیر المیزان

اين آيه و ما قبلش هر چند كه مانند آيه" وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ" «1» در مقام تعظيم و تنزيه خدا قرار دارد و ليكن در عين حال به وجهى به درد حجت قبلى نيز مى‏خورد، و تقريبا مقدمه‏اى را مى‏ماند كه حجت نامبرده را يعنى جمله" لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ" را تكميل مى‏كند، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنايى است، و آنكه به منزله استثناء است مساله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است، و صورت اين قياس چنين است، اگر چنانچه با خداى تعالى خدايان ديگرى هم مى‏بود، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار مى‏گرفت و ليكن ملك آسمانها و زمين و هر چه كه در آنها است خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى‏دارد، و شهادت مى‏دهد بر اينكه خداوند در ملك شريكى ندارد، و جز از خود او آغاز نشده، و جز به سوى خود او منتهى نمى‏شود، و جز به ذات او متقوم نيست، و از در خضوع جز او را سجده نمى‏كند، پس معلوم مى‏شود كه كسى جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد، پس رب ديگرى غير او نيست. ممكن هم هست كه اين دو آيه يعنى آيه" سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً" و آيه" تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ ..." روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، و تقدير اين باشد: اگر با او آلهه ديگرى مى‏بود حتما در مقام غلبه بر او و عزل او و گرفتن ملك او بر مى‏آمدند، و ليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جدا شدنى از او و قابل انتقال به غير او نمى‏داند و هم ملك او كه همان‏ آسمان‏ها و زمين و موجودات در آنها است به ذات خود او را منزه دانسته و تسبيحش مى‏گويند. براى اينكه اين موجودات قائم به ذات خود نيستند، و قوام ذاتشان به خداى سبحان است، به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گردد فانى و معدوم مى‏شود، پس با او الهى ديگر نيست، و ملك و ربوبيت او چيزى نيست كه ممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد (دقت فرمائيد). و به هر حال چه آن گونه باشد و چه اينگونه جمله:" تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ" براى اجزاى عالم همين اجزايى كه مى‏بينم اثبات تسبيح مى‏كند، و مى‏فهماند كه تمامى آنچه در آسمانها و زمين است خداى را از آنچه كه جاهلان برايش درست مى‏كنند و به او نسبت مى‏دهند منزه مى‏دارند. تسبيح سنگ و چوب به چه معنا است؟ تسبيح به معناى منزه داشتن است، كه با زبان انجام شود، مثلا گفته شود" سبحان اللَّه" ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما فى الضمير و اشاره و راهنمايى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد، آرى اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدانها راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد، مثلا منوى خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براى اين كار الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهايى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد و قهرا روش و سنت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته، البته چه بسا كه براى پاره‏اى مقاصد خود از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند. و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته به همين‏ها عادت كرده و تنها اينها را كلام مى‏داند دليل نمى‏شود كه در واقع هم كلام همين‏ها باشد، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد قول و كلام خواهد بود، و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام او قول و تكلم است، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد. به دليل اينكه مى‏بينيم قرآن مجيد كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى‏دهد، در حالى كه مى‏دانيم كلام او از قبيل آواز شنيدنى،والفاظ قراردادى نيست، و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده‏بردارى كند كلام است. و ما مى‏بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى‏كند، و او را از هر نقص و عيبى منزه مى‏دارد، پس مى‏توان گفت، و بلكه بايد گفت كه آسمان و زمين خدا را تسبيح مى‏گويند. [وجود سرا پا فقر و نياز موجودات، وجود رب واحد را اعلام مى‏كند] آرى اين عالم فى نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى چيز ديگرى نيست، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست، و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است، و مى‏فهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيز ندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست، و تمامى موجودات عالم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده‏اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى‏دهند، و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته از آنها براى تكميل وجود خود استمداد مى‏كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد برطرف مى‏سازد بطور صريح كشف مى‏كند از وجود پديد آورنده‏اى كه او رب و متصرف در هر چيز و مدبر امر هر چيز است. از سوى ديگر اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده‏ها را جمع نموده و رابطه‏اى در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده‏بردارى مى‏كند، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد و يكتا است، او است كه با تنهايى خود مرجع همه عالم و با وحدت خود برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است، پس هر كه غير او است بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود. رب و پروردگار او است، ربى غير او نيست و غنيى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد او است، بنا بر اين تمامى اين موجودات عالم با حاجت و نقص خود خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص تبرئه مى‏كنند. حتى نادانان مشركين هم كه براى خدا شركائى اثبات مى‏كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى‏دهند با همين عمل خود تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى‏كنند، زيرا معنايى كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى‏زنند و تمامى اعضايى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى‏كنند همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى‏دهند. پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى‏كند مثل انسانى است كه به‏ بانگ بلند ادعا كند كه حتى يك نفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد، و بر چنين مطلبى شهادت دهد، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاى خودش است، و هر چه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است. [هر موجودى از موجودات داراى مرتبه‏اى از علم است و تسبيح موجودات تسبيح حقيقى است‏] حال اگر بگويى صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى‏كند سبب نمى‏شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مى‏گويند، چون صرف كشف را تسبيح نمى‏گويند، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هم از توابع حيات است، و اغلب موجودات عالم از حيات بى‏بهره‏اند آسمان و آنچه سياره است، و زمين و آنچه جمادات است حيات ندارند، پس گويا چاره‏اى نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناى مجازى نموده مقصود از آن را همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم. در پاسخ مى‏گوئيم: از كلام خداى تعالى فهميده مى‏شود كه مساله علم نيز در تمامى موجودات هست، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است، و هر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد بهره‏اى از علم دارد، و البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگوئيم علم در همه يك نوع است، و يا همه آنچه را كه انسان مى‏فهمد مى‏فهمند و بايد آدمى به علم آنها پى ببرد، و اگر نبرد معلوم مى‏شود علم ندارند. البته اين نيست، ولى اگر اين نيست دليل نمى‏شود بر اينكه هيچ بهره‏اى از علم ندارند، خواهى گفت از كجاى كلام خدا برمى‏آيد كه همه عالمند و بهره‏اى از علم دارند؟ مى‏گوئيم از آيه" قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ" «1»، و نيز آيه:" فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ" «2»، و آياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است كه به زودى در بحثى مستقل همه آنها را ان شاء اللَّه نقل مى‏كنيم. و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست بنا بر اين خيلى آسان است كه بگوييم هيچ موجودى نيست مگر آنكه وجود خود را درك مى‏كند (البته مرحله‏اى از درك) و مى‏خواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار(آن اعضاء جواب) گويند خدايى كه همه موجودات را به نطق آورد، ما را نيز گويا گردانيد. سوره فصلت، آيه 21. فرمود كه اى آسمان و زمين همه به سوى خدا (و اطاعت فرمان حق) به شوق و رغبت يا به جبر و كراهت بشتابيد. آنها عرضه داشتند ما با كمال شوق و ميل به سوى تو مى‏شتابيم. سوره فصلت، آيه 11. نمايد، احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است، پس هيچ موجودى نيست مگر آنكه درك مى‏كند كه ربى غير از خداى تعالى ندارد، پس او پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى‏دارد. با اين بيان به خوبى روشن مى‏گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود. نظير اين حرف، گفتار بعضى «1» ديگر است كه گفته‏اند: تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤمنين از افراد انسان و ملائكه زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است، و مجازا تسبيح گفته مى‏شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى دلالت مى‏كنند، به اين اعتبار آنان را تسبيح‏گوى خدا خوانده است، و خلاصه اينكه كلمه" تسبيح" در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است. جواب اين حرف همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامى موجودات تسبيح حقيقى و قالى است چيزى كه هست قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامى كه به درد اين بحث بخورد گذشت. پس اينكه فرمود:" تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ" تسبيح حقيقى را- كه عبارت است از تكلم- براى هر وجودى اثبات مى‏كند. آرى هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى‏باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى را تسبيح مى‏كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه ‏تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد. و اينكه فرمود:" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ" مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براى خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معينى از موجودات ندارد، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى‏گويند، و اين معنا را جمله قبلى هم- كه آسمانها و زمين و هر چه را كه در آنها است اسم مى‏برد- بيان كرد، ولى چيزى كه هست اينكه: در اين جمله" حمد خدا" را نيز بر" تسبيح" اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مى‏كنند حمد هم مى‏كنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى‏ستايند. چون همانطور كه در همه موجودات چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آنها نشات گرفته است، همچنين سهمى از كمال و غنى در آنها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا و انعام او است، و از ناحيه او داراى اين اوصاف كماليه شده است. [وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است‏] بنا بر اين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آنها، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است، و يا تسبيح است همچنين اظهار و ايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مى‏كند، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا و هم حمد خداست، چون حمد جز ثناى بر فعل جميل اختيارى چيزى نيست، موجودات هم با وجود خود همين كار را مى‏كنند، پس وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است. و به بيانى ديگر اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان، غنا و كمال خدايى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود، و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است، البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم. و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى‏كنند. و همين خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از" تسبيح" در آيه شريفه، صرف دلالت به نفى شريك و نفى جهات نقص نيست، زيرا خطاب به اينكه" و ليكن شما تسبيح ايشان را نمى‏فهميد" يا خطاب به مشركين است يا به تمام مردم (اعم از مؤمن و مشرك) و مشركين در هر حال دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را مى‏فهمد، در حالى كه آيه كريمه قوه فهم را از آنان نفى مى‏كند. پس به سخن اين گروه «1» نمى‏شود اعتنا كرد كه گفته‏اند خطاب به مشركين است و مشركين در اثر تدبر نكردن در آيات و كمى انتفاعشان از آن، فهمشان به منزله عدم فهم، فرض شده است و همچنين به حرف آنان كه ادعا كرده‏اند كه:" چون مشركين حتى يك معناى از تسبيح را نمى‏فهميدند از اين نظر قرآن فهم تمامى معناى تسبيح را از ايشان نفى كرده است" نمى‏شود اعتنا كرد زيرا" با فهم" را" بى فهم" فرض كردن، يا" بعض" را" جمع" تصور نمودن با مقام احتجاج و استدلال سازگار نيست، خداى تعالى در آيه قبل ايشان را مخاطب قرار داده تا به حجتش توجه كنند، آن گاه چطور ايشان را نفهم فرض كرده است؟ از همه بالاتر اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و يا امثال آن است كه قرآن كريم تحمل آن را ندارد و نمى‏شود چنين چيزهايى را به آن نسبت داد. و اما نفى فهم و فقه از مشركين در آيه بعدى كه مى‏فرمايد:" وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ ..." به هيچ وجه نمى‏تواند مؤيد حرفهاى قبل واقع شود زيرا در آيه مذكور فهم قرآن را از ايشان نفى مى‏كند و فهم قرآن چه ربطى به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزه بودن آن دارد؟ آرى تا اين را نفهمند هيچ حجتى بر آنان تمام نمى‏شود. پس حق اين است كه تسبيح- كه آيه شريفه آن را براى تمامى موجودات اثبات مى‏كند،- تسبيح به معناى حقيقى است كه در كلام خداى تعالى به طور مكرر براى آسمان و زمين و آنچه در بين آن دو است (اعم از موجودات عاقل و غير عاقل) اثبات شده، و ما مى‏بينيم كه در ميان نامبردگان موردى است كه جز تسبيح حقيقى را نمى‏شود بدان نسبت داد و چون تسبيح در آن مورد حقيقى است قهرا بايد در تمامى نامبردگان به نحو حقيقت باشد، مثلا يكى از اين سنخ آيات، آيه شريفه" إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ" «1» و آيه شريفه" وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ" «2» است كه به يك سياق و يك بيان فرموده كوه‏ها و مرغ‏ها با او تسبيح مى‏گفتند، و قريب به اين مضمون است آيه" يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ" «3» و با اينحال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوه‏ها و مرغان" زبان حال" گرفت، و نسبت به آن پيغمبر" زبان قال"!. علاوه بر اين، روايات بسيارى، هم از طريق اهل سنت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است از آن جمله روايات بى‏شمارى است كه مى‏گويد:" سنگريزه‏هاى در دست رسول خدا (ص) تسبيح گفتند" كه ان شاء اللَّه در بحث روايتى آينده مقدارى از آنها از نظر خواننده خواهد گذشت. " إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً"- يعنى خداوند حلم و حوصله‏اش بسيار است، و در عقوبت اينان عجله نمى‏كند بلكه مهلتشان مى‏دهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد، به درستى كه ما مسخر گردانيديم كوه‏ها را كه با او تسبيح مى‏گفتند در شبانگاه و وقت طلوع آفتاب. سوره ص، آيه 18. (2) و رام كرديم ما براى داوود كوه‏ها را تسبيح مى‏گفتند با او و نيز پرندگان. سوره انبياء، آيه 79. (3) و امر كرديم اى كوه‏ها و اى پرندگان شما نيز با تسبيح و نغمه الهى داوود هم آهنگ شويد. سوره سبا، آيه 10. بيامرزد، اين دو وصف يعنى" حلم" و" غفران" دلالت بر منزه بودن خداى تعالى از هر نقص مى‏كند، زيرا لازمه" حلم" اين است كه از فوت هدفى نهراسد، و لازمه آمرزش اين است كه از آمرزيدن و صرفنظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضررى نبيند، پس ملك و ربوبيت او، نقص و زوال پذير نيست. بعضى «1» در معناى جمله آخر آيه گفته‏اند كه اشاره است به اين كه: انسان چون در فهم اين تسبيح (كه تمامى موجودات دائما مشغول آنند و حتى خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است) قصور مى‏ورزد، خطاكار است، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است، اما خداى سبحان چون حليم و غفور است، در مؤاخذه وى شتاب نمى‏كند، و نسبت به هر كه بخواهد صرفنظر مى‏نمايد. و اين توجيه خوبى است و لازمه‏اش اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات- از خودش و غير خودش- را بشنود و درك كند، و درك آن برايش محال نباشد .

توضحیات بیشتر و منبع :
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=18395&AyeID=2177

سوالات :

1-سوال اول این هست که چرا گفته شده هفت آسمان در حالی که می شد گفت آسمان ها ( سماوات ) ولی نکته ای باید در کار باشه که هفت آسمان گفته شده !

2-چرا در پایان آیه صفت های بردبار و آمرزنده را ذکر کرده و این دو صفت به توبه و طلب بخشش بر می گرده و در این صورت باید از ما کوتاهی سر زده باشه !

3-و هر کس که در آن هاست یعنی چه کسانی ؟

4-چرا ما تسبیح آن ها را نمی فهمیم ؟

- اما مهمترین سوال این است که چرا هفت آسمان !!

با تشکر . منتظر نظرات شما هستیم
پاسخ
#18
سلام دوستان
البته هميشه اون چيزي كه از اين بحث يه ذهن من ميرسيد جهان هاي موازي بوده كه به نظرم نظريه كاملا منطقي هست و با اين گفته كه در قرآن و روايات و البته افسانه هاي ملل هم هست سازگاره. اينكه ما جهان هاي موازي رو در كنار هم يا بصورت لايه لايه در نظر بگيريم تفاوتي نميكنه. مهم اينه كه اگر در جزئيات نظريه و آيات و روايات ذكر شده دقت كنيم به تشابهات زيادي ميرسيم.
مطلب ديگري كه به نظر من خيلي مهم است اينكه سعي بيهوده اي در انطباق دادن مطالب قرآن با علم روز نكنيم كه اين كار اشتباهي بزرگ است:
در طول تاريخ هميشه انسانها از عدم احاطه به علمي كل نگر رنج برده اند، و اين باعث شده كه در هر برهه اي عقلاني ترين چيزي رو كه به ذهنشون رسيده به عنوان حقيقت محض قبول كنند. و نتيجه دورانهاي مختلف تاريخ علم شده. مثل دوران اساطيري آسمانها، زمين مركزي، كهكشاني و غيره.
و ما هم ميدونيم كه درحال حاضر به نظريه همه چيز دست پيدا نكرديم و هيچ تصوير درستي از جهان خودمون نداريم جز تعدادي نظريه.
پس سعي نكنيم قرآن رو حتما با همين سطحي از علم كه داريم تفسير كنيم ...
روش استفاده صحيح از قرآن رو بياموزيم و اون رو وسيله اي براي افتخار خودمون قرار نديم.
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم...
پاسخ
#19
ehsaan نوشته: سلام دوستان
البته هميشه اون چيزي كه از اين بحث يه ذهن من ميرسيد جهان هاي موازي بوده كه به نظرم نظريه كاملا منطقي هست و با اين گفته كه در قرآن و روايات و البته افسانه هاي ملل هم هست سازگاره. اينكه ما جهان هاي موازي رو در كنار هم يا بصورت لايه لايه در نظر بگيريم تفاوتي نميكنه. مهم اينه كه اگر در جزئيات نظريه و آيات و روايات ذكر شده دقت كنيم به تشابهات زيادي ميرسيم.
مطلب ديگري كه به نظر من خيلي مهم است اينكه سعي بيهوده اي در انطباق دادن مطالب قرآن با علم روز نكنيم كه اين كار اشتباهي بزرگ است:
در طول تاريخ هميشه انسانها از عدم احاطه به علمي كل نگر رنج برده اند، و اين باعث شده كه در هر برهه اي عقلاني ترين چيزي رو كه به ذهنشون رسيده به عنوان حقيقت محض قبول كنند. و نتيجه دورانهاي مختلف تاريخ علم شده. مثل دوران اساطيري آسمانها، زمين مركزي، كهكشاني و غيره.
و ما هم ميدونيم كه درحال حاضر به نظريه همه چيز دست پيدا نكرديم و هيچ تصوير درستي از جهان خودمون نداريم جز تعدادي نظريه.
پس سعي نكنيم قرآن رو حتما با همين سطحي از علم كه داريم تفسير كنيم ...
روش استفاده صحيح از قرآن رو بياموزيم و اون رو وسيله اي براي افتخار خودمون قرار نديم.

خب ، نکته ای رو لازم هست تذکر بدم !
- لطفا در این سوژه بحث رو منحرف نکنید !
-----------------------
اما برای بحث با شما باید عرض کنم که :
خداوند و بزرگان دین فرموده اند در آیات قرآن تفکر کنید و این مربوط به حال نیست چرا که ابن سینا هم در این مورد فرضیه داده اند و دیگران !
در ضمن خود شما هم که هنوز نیومده فرضیه دادید و سعی کردید انطباق بدید و ... ( به متن رنگی دقت کنید )
کسی اینجا بطور قطع و یقین نمیگه چه چیز درسته اما برخی چیز ها غلطه مثل فرض گرفتن هفت سیاره منظومه شمسی بعنوان هفت آسمان .
لفظ سعی بیهوده زیاد مناسب نبود لطفا بیشتر دقت کنید !!
------------------------
خوشحال میشیم در مورد جهان های موازی و ارتباطش با هفت آسمان صحبت کنید
پاسخ
#20
دوست عزيزم
من شما يا دوستان ديگرم در اين تالار را متهم نكردم. بحث من اصل كاري است كه به قول شما ديرزماني است رايج است، و آن سعي در انطباق مطالب قرآن با علوم زمانه است در حاليكه همه ما ميدانيم كه اين علوم دائما تغيير كرده اند و امروزه با سرعتي صد چندان در حال تغييرند. تا جايي كه گاهي نظريه اي يا راه حلي يا حتي درماني براي يك بيماري بعد از تنها چند ماه منسوخ ميشود.
اين ايراد بزرگي است كه ما را متوجه ميكند كه نبايد در تفسير آيات قرآن با اطلاعات موجودمان عجله كنيم. چه بسا تعابير ما از اين آيات مانند همان نظريه هفت سياره اشتباه باشد و ما راهي اشتباه را با تعصب ، منطقي جلوه داده ايم.
تفسير و برداشت از آيات قرآن بحثي صد در صد تخصصي است كه نياز به همفكري علماي مسلط به قرآن و علوم مورد نظر دارد. كه البته قاعدتا از توان اين تالار خارج است. حرف من در اين است كه اينگونه بحثها بدون نظارت متخصص ممكن است موجب كجفهمي و خسارات فكري بزرگي شود. پس لطفا توجه بيشتري بفرماييد.
ضمنا من در مورد جهانهاي موازي گفتم كه هميشه اينطور فكر ميكردم و به نظر من منطقي مي آيد در حاليكه هيچ سندي براي انطباق اين نظريه با آيات قرآني سراغ ندارم. حتي در بحث با علماي هر دو رشته هم نتيجه دندانگيري نصيبم نشد.
اميدوارم به درستي منظور خود را منتقل كرده باشم.
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم...
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آیات الهی در آسمان hajiastro 17 10,928 10-29-2011, 11:50 PM
آخرین ارسال: mars
آیاتی که سماوات دارند ( آسمان ها ) abadanastro 6 4,456 09-12-2009, 03:48 PM
آخرین ارسال: abadanastro

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان