من شهرام زمانی منجم آماتور از لارستان هستم که این شعر را به علاقمندان به آسمان شب تقدیم می کنم
آسمان پر از ستاره است
لحظه ، لحظه ی نظاره است
شب، زمان کاوشی دوباره است
کهکشان سکوت خویش را
شکسته است
ماه روی بام قیرگون شب
نشسته است
دیده را به دورها بدوز
چشمک ستارگان
تو را به اوج می برد
نور ها تو را عروج می دهد
تا سها
تا خدا
تا به اوج آسمان
تا کرانه های دور لامکان
تا جزیره های دور کهکشان
تا سپیده دم که روشنی
صبح پاک را
نوید می دهد
تا طلوع مهربان مهر
احسنت.خیلی زیبا بود.شاعر خودتون هستید؟
یکی دیگه از دوستان عزیزمون هم یه همچین سوژه ای رو قرار داده بودند. من هم یه شعر دیشب گفتم که می ذارم رو سایت. امیدوارم که خوشتون بیاد دوستان.
شهر من کو؟
شهر من در پشت ابران سیاه،
دور از چشمان من، چشم من بی تاب دیدارش،
غم در آغوشش گرفته شهر زیبای مرا.
شهر من با من مدارا می کنی یا نه؟
اسب زیبای بزرگت را نمی بینم.
نکند ارابه ران آنرا گرفته، میتازد به سوی هفت اورنگ.
سگ کوچک و بزرگ، پاسبان صاحب کرسی نیستند دیگر، خرس کوچک را فراری می دهند؟
پس چرا ناهید و کیوان را نمی بینم، پس بهرام کو؟
راستی مرد شکارچی در کجا پنهان شده؟ نکند شیر نری را پوست دارد می کند.
هرکجا هستند خوشحالم که در شهر منند.
شهر من با من مدارا کن که بی تاب توأم،
ابرهای سرد و تاریک را از خود دور کن تا باز هم باهم بخوانیم این ترانه،
جاودان باد شهر من.
من در ادبیات سررشته ای ندارم ولی واقعا شعر قشنگی بود.امیدوارم اولین دیوان شعر نجومی رو شما به چاپ برسونید.
بسیار عالی و لطیف سروده اید.
واقعا عالی می شه روزی که یک دیوان نجومی به ثبت برسه...
به امید آن روز
شهرام زمانی از لارستان هستم و این شعر نجومی را که خودم سروده ام به علاقمندان
تقدیم می کنم
گر فلک این گنبد مینا نداشت
خوشه ی پروین و ثریا نداشت
بام جهان اینهمه زیبا نبود
نور فشان اختر شعرا نداشت
مهر فروزنده و خورشید روز
ماه شب افروز و دل آرا نداشت
اختر عیوق درخشان نبود
صورت اکلیل و چلیپا نداشت
همدم کم نور عناق و سها
در دل شب بهر تماشا نداشت
اینهمه قندیل نگین چون بلور
در شب دیجور چو یلدا نداشت
بام منقش شده با اختران
طاق مقرنس شده بالا نداشت
اینهمه را لطف خدا آفرید
بی بصر آن کو دل بینا نداشت
شهرام زمانی از لارستان 1389